امام خمینی(ره):ه آقای مهدوی ارادت داشته، داریم و خواهیم داشت.
به پاس مجاهدتهای عالم وارسته و استاد اخلاق سیاست آیت الله مهدوی کنی
امام خمینی: به آقای مهدوی ارادت داشته، داریم و خواهیم داشت
آیتالله محمدرضا مهدوی کنی در ۱۴ مرداد ۱۳۱۰ در روستای کن به دنیا آمد. ایشان پس از طی دوره دبستان در کن، وارد مدرسه علمیه لر زاده در تهران شد و از محضر مرحوم آیتالله برهان بهرههای علمی و اخلاقی فراوان برد. ایشان دارای یک فرزند پسر و دو فرزند دختر هستند که همگی به تدریس در دانشگاه اشتغال دارند.
آیتالله مهدوی کنی در سال ۱۳۲۷ در سن ۱۷ سالگی برای ادامه تحصیل به قم مهاجرت نمود و تا سال ۱۳۴۰ در محضر استادان مبارز آن زمان همچون حضرات آیات مشکینی، شهید صدوقی، علامه طباطبایی، آیتاللهالعظمی بروجردی، حضرت امام خمینی (ره) و آیتاللهالعظمی گلپایگانی دروس عالی فقه، اصول فقه، تفسیر، حکمت، کلام و دروس خارج فقه و اصول را آموخت.
توصیه رجبعلی خیاط به آیتالله مهدوی
آیتالله مهدوی درباره دیدارش با رجبعلی خیاط در ابتدای ملبس شدن به لباس روحانیت میگویند: «آن زمان افراد معمم بسیار کم بودند. شهریورماه سال ۲۰ بود و مدرسههای علوم دینی تعطیلشده بودند و علما و طلبه کم بودند. پس از معمم شدن، برای سفارش لباس رفتیم سراغ مرحوم استاد شیخ رجبعلی خیاط و اولین لباس من را ایشان دوخت. ایشان به من گفت آقا میخواهی چهکار بشوی؟ گفتم میخواهم طلبه شوم. گفت میخواهی آدمبشوی یا طلبه؟ گفتم من آدم شدن را نمیفهمم یعنی چی؟ میخواهم طلبه شوم. گفت: اگر آدمبشوی بهتر است تا طلبه.»
اولین دستگیری ایشان در سن ۱۸ سالگی (۱۳۲۸ شمسی) در اردستان بود که به شکنجه، تبعید و زندانی شدن ایشان و بعضی از طلاب و مبلّغان همراه منجر شد. با رسیدن این خبر به قم، مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی به نخستوزیر وقت (اقبال) اعتراض نموده و عنوان کردند که: «چرا فرزند مرا زدهاید و دستگیر کردهاید.»
پیگیری فعالیتهای سیاسی از مسجد جلیلی
آیتالله مهدوی کنی پس از بازگشت به تهران در سال ۱۳۴۰، در مدرسه مروی به تدریس علوم حوزوی مشغول شد و از سال ۱۳۴۲ امامت جماعت مسجد جدیدالتأسیس جلیلی در میدان فردوسی را پذیرفت. این مسجد پایگاه مناسبی برای فعالیتهای اجتماعی و سیاسی ایشان شد. مبارزات ایشان علیه حکومت طاغوت، باعث دستگیریهای متعدد، تبعید، شکنجه و زندانی شدن ایشان شد. آیتالله مهدوی کنی آخرین عالمی است که در روزهای نزدیک پیروزی انقلاب اسلامی برای چندمین بار دستگیر و در آستانه پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی آزاد شد.
روایت آیتالله مهدوی از ۱۵ خرداد
در بخشی از کتاب خاطرات، آیتالله مهدوی کنی درباره رخدادهای پانزدهم خرداد سال ۱۳۴۲ اینطور نقلشده است: «بنده روز ۱۵ خرداد ۴۲ در تهران بودم. البته ایامی بود که ما از قم مهاجرت کرده به تهران برگشته بودیم. در آن روز من خبر دستگیری حضرت امام را در مدرسه مروی دریافت کردم. یادم است در روز دوازدهم محرم ۱۵ خرداد آن سال از منزل به مدرسه مروی آمدم. آن ایام معمولاً در مدرسه درس داشتم که شنیدم امام را دستگیر کردند. …من اوایل خیابان ۱۵ خرداد فعلی بودم، داشتم تلفن میزدم که اولین حمله پلیس را مشاهده کردم. دولت و پلیس همچنین حرکتی را قبل از آن انجام نداده بودند؛ یعنی آن حرکت عکسالعملی در برابر حرکت عمومی مردم بود. بعدازآن من به توصیه دوستان و طلاب به مدرسه مروی رفتم. در آغاز حمله در مدرسه باز بود. یکی دو بار نیروهای پلیس به مدرسه حمله کردند؛ یعنی مردم را دنبال میکردند، داخل کوچه مروی میآمدند و مردم بهطرف مدرسه میآمدند، پناه میگرفتند، آنها [پلیسها هم] به مدرسه میآمدند.»
عضویت در مجمع سیاسی حوزه علمیه
آیتالله مهدوی کنی، در داخل حوزه علمیه فعالیت سیاسی خود را شروع کرد. ازجمله فعالیتهای مهم ایشان عضویت در مجمعی سیاسی بود که افرادی چون آیات و حججاسلام سعادت پرور (پهلوانی)، محمدی گیلانی، محفوظی، خادمی اصفهانی، شمس، سمندری، جنیدی، حاج شیخ عباس ورامینی و… در آن حضور داشت. بخشی از فعالیتهای این مجمع صرف تحلیل فضای سیاسی کشور میشد. همچنین اعضای این مجمع سعی میکردند با خرید کتب کمونیستها و ماتریالیستها، پس از مطالعه و مباحثه در برابر آنها پاسخ تهیه کنند و در جریانات سیاسی وقت حضورداشته باشند.
از دیگر برنامههای ایشان، فعالیت در مجامع علمی و سیاسی با حضور برخی دوستانشان مانند حضرات آیات شهید مطهری، شهید بهشتی، موسوی اردبیلی و… بوده است. در این جلسات مباحثی مانند اقتصاد اسلامی و حکومت اسلامی موردبحث و بررسی بوده است که درنهایت منجر به تأسیس هستههایی مثل جامعه روحانیت مبارز تهران و تهیه اساسنامه مبارزاتی و دینی برای آن شد.
تبعید به بوکان و مهاباد
فعالیتهای آیتالله مهدوی کنی در مسجد جلیلی، جنبههای مختلف اجتماعی، فرهنگی و سیاسی داشته است. اصرار ایشان بر طرح دیدگاههای حضرت امام (ره) و فعالیتهای سیاسی ایشان منجر شد که پس از چندین بار دستگیری و بازداشت کوتاهمدت، هجوم به منزل و ایجاد محدودیت برای سخنرانی، منبر و تدریس، نهایتاً در رمضان سال ۱۳۵۳ شمسی بازداشت و تبعید شد. مهدوی کنی در شب ۲۳ ماه رمضان سال ۱۳۵۳ در سخنرانی شب قدر خویش که به دفاع از امام پرداختند ناگاه بهوسیله عمال شاه دستگیر و به مدت طولانی در بوکان تبعید شدند. جالب اینجاست که روحیه پایدار و راسخ انقلابی ایشان در تبعید نیز خاموش نشد و آنجا نیز به فعالیتهای فرهنگی و روشنگریهای عمقی پرداخت.
در ادامه، پس از روشن شدن نقش ایشان در پرونده دیگری که از پرونده عمومی طرفداری از حضرت امام (ره) سنگینتر بود، از بوکان به مهاباد و سپس به تهران اعزام میشود و در کمیته مشترک ضدخرابکاری و ساواک مورد بازجویی و شکنجههای جسمی و روحی قرار میگیرد.
آیتالله مهدوی کنی در خاطرات خود به فعالیتهای خود و شخصیتهای مؤثر انقلاب در زندان رژیم شاهنشاهی اشاره میکند و میگوید: «در تقسیمکار قبل از اینکه آقایان دیگر بیایند، جارو کشیدن و تی کشیدن و حتی شستن توالتها و ظرفها تقسیمشده بود و ما انجام میدادیم؛ مثلاً یک روز نوبت من و آقای هاشمی بود که این کارها را میکردیم. نوبت من همیشه با آقای هاشمی میافتاد. شیلنگ میگرفتیم و توالتها را میشستیم، «تاید» میریختیم و تمیز میکردیم، دستشوییها و محل وضو را میشستیم، اتاقها را جارو میکردیم، راهروها را تی میکشیدیم و ظرفها را میشستیم.»
تو کار خودت را کن و من کار خودم
میر لوحی که مسئول دفتر آیتالله مهدوی کنی را نیز به عهده دارد درباره صبر و استقامت ایشان در برابر شکنجههای ساواک میگوید: «اگر بخواهیم در مورد زندان و شکنجههای ایشان صحبت کنیم سخن به درازا میکشد اما شیرین است که در اینجا به این خاطره اشارهکنم که در اوج یکی از شکنجههای ایشان توسط یکی از شکنجه گران معروف ایشان مشغول ذکر ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا بودند و شکنجهگر میگوید آ شیخ چه میگویی ربنا ربنا؟! ایشان میگوید تو کار خودت را کن و من کار خودم؛ و این استقامت و ثبوت قدم ایشان در این صحنهها حکایت خلو روحیه سازشکاری و مسامحه در افکار ایشان دارد.»
بخشی از اتهاماتی که ساواک به ایشان وارد نمود، ارتباط با مبارزان ضد رژیم شاه و کمک مالی به خانواده زندانیان بود. ایشان به چهار سال زندان محکوم شد که پس از دو سال و همراه با فضای سیاسی سال ۵۵ به همراه برخی دیگر از زندانیان سیاسی آزاد میشود. مبارزات آیتالله مهدوی کنی علیه حکومت طاغوت تا پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی زیر نظر حضرت امام (ره) ادامه یافت.
درباره تأسیس و شبهات پیرامون دانشگاه امام صادق
آیتالله مهدوی کنی عضو هیئتامنای و ریاست عالیه دانشگاه امام صادق است. هیئتامنا متشکل از آقایان منتظری، خامنهای، مهدوی کنی و مشکینی بوده است. طبق قانون تولیت این دانشگاه یا بر عهده ولیفقیه بوده یا به اذن وی بر عهده نماینده اوست. در زمان حیات امام خمینی این امر (یعنی تولیت دانشگاه که بر اساس قانون باید منصوب از سوی ولیفقیه باشد) به آیتالله منتظری که جزو هیئتامنا و هیئت مؤسس دانشگاه نیز بودند تفویض گردید و سپس با اجماع نظر هیئتامنا و همچنین آقای منتظری بهعنوان یکی از اعضای حقیقی هیئتامنا و همچنین عضو حقوقی آن هیئت، تحت عنوان نماینده ولیفقیه و تولیت دانشگاه و موقوفات وابسته، بر انتخاب آیتالله مهدوی کنی به ریاست دانشگاه این مسئولیت بر عهده وی قرار گرفت.
بهتبع برکناری آیتالله منتظری و اعلام عدم اطمینان امام خمینی به ایشان، تولیت و نمایندگی ولایتفقیه هم سالبه به انتفاء موضوع گردید و ایشان ازآنپس تنها عضو حقیقی هیئتامنا بودند و نه رئیس عالیه، تولیت یا عضو مأذون از طرف ولیفقیه، لذا ازآنپس بر اساس مقررات و قوانین ایشان دارای جایگاهی نبودند که بتواند یا وظیفه داشته باشد، عزل و نصب یا انتخاب رئیس دانشگاه را تأیید یا رد نماید.
اما پیرامون عدهای از موقوفات که توسط یکی یا عدهای از خیرین وقف دانشگاه امام صادق شد باید گفت که رابط بعضی از این وقوف آیتالله منتظری بود و همچنین بر اساس قوانین تا پیش از برکناری از قائممقامی رهبری تولیت آن موقوفات نیز با اذن حاکم شرع بر عهده وی بود که پس از عزل ایشان این اذن برای تولیت نیز منتفی گردید، لذا ایشان پس از عزل هیچ اجازه شرعی جهت تصرف و تصمیمگیری در مورد موقوفات دانشگاه را نداشت زیرا تنها کسی که حق تصرف و تصمیمگیری در مورد موقوفه را داراست ولی شرعی آن است و از جهت فقه اسلامی، رابط وقف بودن هیچ حق شرعی برای رابط ایجاد نمیکند و این ولی موقوفه است که حق تصمیمگیری در مورد آن را داراست. لذا اگر شأن دخل و تصرفی برای آیتالله منتظری بوده است ناشی از شأن حقوقی ایشان درزمانی است که وی هنوز تولیت موقوفات را به اذن حاکم شرع بر عهده داشته است و نه ناشی از شأن حقیقی ایشان.
بعد از عزل، رحلت و یا کنارهگیری برخی از اعضا هیئتامنا و همچنین سلب تولیت از آقای منتظری، آیتالله مهدوی کنی از امام خمینی و پس از وی از آیتالله خامنهای بهعنوان حاکمان شرع درخواست چاره میکند که هر دوی آنان برای آیتالله مهدوی کنی اذن صادر مینمایند که بهعنوان جانشین هیئتامناء و نماینده ولیفقیه به تمشیت و مدیریت دانشگاه و موقوفات وابسته به آن بپردازد.
اما آنچه مشخص و قدر متیقن است آن است که با اجازه حاکم شرع و ولیفقیه که بهعنوان رئیس هیئتامناء دانشگاه نیز شناخته میشود، آیتالله مهدوی کنی اجازه داشتند تا بهعنوان جانشین هیئتامنا تصمیم سازی و تصمیمگیری نمایند و لذا این اعمال نهتنها منافی شرع و قانون نبوده بلکه دقیقاً در راستای اجرای آن است.
آیتالله مهدوی کنی درباره محل دانشگاه امام صادق میگوید: «اولین محلی که برای دانشگاه در نظر گرفته بودند همان زمین چهارراه ولیعصر – طالقانی بود. این زمین را سه نفر از دوستان اهدا کرده بودند. با تفاوت سهمی که داشتند این زمین حدود ده هزار متر بود که پیش از انقلاب سفارت افغانستان در آنجا دایر بود و آن را ظاهراً ۵۰ میلیون تومان خریدند.
ده هزار متر زمین نزدیک دانشگاه تهران، جای خیلی خوبی بود. از قرار مسموع این زمین را گروه ضاله برای کارهای خودشان میخواستند بخرند. اشرف پهلوی هم میخواست برای کارهای خودش بخرد که دوستان ما پیشدستی کردند و بیشتر برای جلوگیری از مفاسد آنها و دهنکجی به آنها آمدند و زودتر آن را خریدند. بنا بود این زمین بهعنوان محل دانشگاه مورد بهرهبرداری قرار گیرد ولی دوستانی مانند مرحوم شهید بهشتی گفتند گرچه اینجا نزدیک به دانشگاه تهران است ولی زمین برای تأسیس یک دانشگاه آبرومند و معتبر اسلامی کوچک است. محل کنونی دانشگاه امام صادق را برخی دوستان پیدا کردند که قبلاً مرکز مطالعات مدیریت بود.»
امام: به آقای مهدوی ارادت داشته، داریم و خواهیم داشت
محمدحسن میر لوحی داماد آیتالله مهدوی درباره شخصیت آیتالله مهدوی کنی در یادداشتی نوشت: «…مشخصاً با یک تورق سریع اسناد و کتب تاریخی معاصر انقلاب اسلامی به این نکته پی برد که حضرت آیتالله مهدوی کنی علاوه بر اتصاف کامل به سه شرط لازم، دارای کوهی از سوابق اجرایی و بسیار خطیر در قبل، حین و پس از انقلاب بودند و هستند و با عنایت ویژه امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری مواجه بودند. آنجایی که امام رحمتالله علیه جمله بسیار خاص و بیسابقه برای ایشان را به کار میبرند و میفرمایند: وزارت کشور از وزارتخانههای بسیار وسیع است و بحمد اللَّه در رأسش هم آقای مهدوی واقع شدند که خوب ما از سابق ایشان را ارادت داشتیم و حالا هم ارادت داریم و بعدها هم ارادت خواهیم داشت به ایشان. (صحیفه امام ج ۱۵/ص ۱۲۴) یا در جای دیگر میفرمایند: «(ایشان) با همه توان در خدمت به اسلام کوشا هستند. (همان ج ۱۶/ص ۴۱۸)»
رعایت جدی اخلاق در مسائل سیاسی
مسئول دفتر آیتالله مهدوی درباره دقت ایشان در رعایت مسائل اخلاقی در موضوعات سیاسی را یادآور شده میگوید: «حدود چندین ماه بود که در دانشگاه ایشان راجع به انتخابات نامههایی و شبنامههایی متعدد از طرف طرفداران جبهه متحد و پایداری نوشته میشد که نویسندگان آنها با اسم مشخص نبودند اما بعد از جریان نامه بدون امضای جمعی از دانشجویان دانشگاه امام صادق علیهالسلام که محترمانه خدمت حضرت آیتالله مصباح تذکراتی چند راجع به ارتباط برخی از اعضای جبهه پایداری با جریان انحرافی، ایشان در جلسه شورای دانشگاه فقط و فقط به این نکته انتقاد کردند که نباید نامههای بدون امضا از طرف دانشجویان صادر شود و هیچ تذکر خاصی راجع به محتوای این نامه خاص ندادند؛ اما همانطوری که ما و برخی دلسوزان میدانستیم که برخی سوءاستفاده خواهند کرد و از این طریق طرفداران خالص و جوان جبهه متحد را سرکوب کنند به ایشان عرض کردیم که بگذارید و این سخن را بعد از مدتی بفرمایید تا این سوءاستفادهها نشود؛ اما ایشان با عصبانیت به ما فرمودند که بنده سر عقاید خود استوار و محکم هستم و اعتقادم این است که نباید این نامهها بدون امضا باشد ولو اینکه این سوءاستفادهها بشود.»
خاطره آیتالله مهدوی کنی از تیزبینی امام خمینی
تیزبینی امام همیشه مورد تأکید اطرافیانشان بوده و هست. آیتالله مهدوی در بیان خاطرهای از درایت امام خمینی میگوید: «یک اصل کلی در دیدگاههای سیاسی امام هست که حضور گروههای مختلفالسلیقه، مفید است و این را برای نظام مضر نمیدیدند و میگفتند این، منشأ تکامل است. تضارب افکار و آرا مفید است، بهشرط اینکه باهم نجنگیم… لذا امام میفرمودند در مجلس اختلاف باشد، بین علما اختلاف باشد. فقهای ما همه باهم اختلاف داشتند. شیخ انصاری با استادش اختلاف دارد، شاگردانش با او اختلاف دارند… نوروز ۶۷ بود و من مشهد بودم. یکمرتبه خبر اعلام انشعاب به اجازه امام را شنیدم، بدون اینکه قبلاً این تصمیم را به ما اعلام کرده باشند. روزنامهها همه تعطیل بودند، دیدیم روزنامههای خاصی فوقالعاده زدهاند که انشعاب شد و دلیلش هم این است که این آقایان، اسلامشان آمریکایی است و طرفدار سرمایهدارها هستند! در فاصله بین دو مرحله انتخابات بود. من رفتم خدمت حضرت امام و عرض کردم: «بعد از شصت سال که از عمرمان گذشته، ما نمیدانستیم که آمریکایی هستیم، ما فقه را پیش شما خواندیم، اصول را پیش شما خواندیم، فلسفه را پیش شما خواندیم، سیاست را از شما یاد گرفتیم؛ حالا چطور شده بعدازاین همه مدت آمریکایی از آب درآمدیم؟» امام معمولاً موقع صحبت بهطرف مقابل خیره نمیشدند.
این حرف را که زدم، یکمرتبه سرشان را بلند کردند و فرمودند: «من چنین حرفی نزدهام. من به شما علاقه دارم. کی چنین حرفی زدهام؟» گفتم: «بههرحال نتیجه کار این شده.» بعد عرض کردم: «شما شخصیت قاطعی هستید که این انقلاب را ایجاد و رهبری کردهاید و از هیچکس هم باک ندارید. اگر واقعاً ما آمریکایی هستیم، قاعدتاً باید دو تا کار انجام بدهید. یکی دستور بدهید کرکره جامعه روحانیت را پایین بکشند و رسماً آن را تعطیل کنند و ثانیاً همه ما را در یک هلیکوپتر سوار کنند و بگویید ما را ببرند بریزند توی دریاچه ساوه!» چون امام به من خیلی لطف داشتند، جسارت پیداکرده بودم اینطور حرف بزنم. گفتم: «یکمشت آمریکایی را برای چه نگهداشتهاید؟» امام فرمودند: «من این را نگفتهام». با خنده و آه گفتم: «اگر این را قبول دارید و تأیید میکنید، لطفاً مرقوم بفرمایید.» امام نگاهی کردند و فرمودند: «خیر! بین دو مرحله انتخابات چنین چیزی را نمینویسم، ولی بعد از انتخابات بیایید اینجا و هر چه درباره رفع این اتهام بنویسید، من امضا میکنم.» امام تیزبینی خاصی داشتند و در سیاست، خیلی دقیق بودند.
انتظار جهانی برای ایجاد جنگ داخلی بعد رحلت امام
آیتالله مهدوی درباره روز رحلت امام خمینی و انتظار جهانی برای بروز جنگ داخلی در ایران چنین میگویند: «جلساتی که ما با امام داشتیم، اینطور نبود که از همان ابتدا اعمال ولایت کند، تنها در شرایطی که بحرانی بود یا وقتیکه بحثها بهجایی نمیرسید، امام (ره) این کار را میکردند. زمانی که حضرت امام (ره) رحلت کردند، من به دلیل بیماری قلبی در خارج از کشور بودم. آن زمان هنوز نمیشد بیماریهای قلبی را در کشور بهخوبی درمان کرد. وقتی این خبر در خارج از کشور اعلام شد، من به دفتر هواپیمایی رفتم و درمان را رها کردم تا به کشور بازگردم. چند صد خبرنگار در آنجا میخواستند به تهران سفر کنند که هواپیمایی گفت جانداریم و حتی آنها میخواستند که یک هواپیمای اختصاصی تهیه کنند و میگفتند که با رحلت امام (ره) در ایران جنگ داخلی اتفاق خواهد افتاد، اما پس از مدتی وقتی اعلام شد که مقام معظم رهبری به این سمت انتخابشده است، گویی آب سردی بر روی اینها ریختند و حتی بعضی از آنها از آمدن به تهران انصراف دادند.»
انفجار نخستوزیری به روایت مهدوی کنی
ماجرای انفجار دفتر نخستوزیری در بعدازاین ظهر روز هشتم شهریور ۱۳۶۰ یکی از مقاطع مهم تاریخی در انقلاب اسلامی است که منجر به کشته شدن رییسجمهور و نخستوزیر وقت شد. آقای مهدوی کنی که در آن زمان وزیر کشور بود ماجرا را چنین روایت میکند: «روز انفجار پس از ادای نمازی ظهر و عصر و صرف ناهار در اتاق بالا کمی استراحت کردم. وقتی بلند شدم ساعت ۲: ۲۵ بود. جلسه شورای امنیت ملی قرار بود حدود ساعت ۲: ۳۰ در محل نخستوزیری تشکیل شود، خیلی خسته بودم گفتم پنج دقیقه دیگر هم بخوابم بعد بلند میشوم. ساعت ۲: ۳۵ بلند شدم و پایین آمدم و سوار ماشین زرهی شدم و حرکت کردیم.
همینکه وارد حافظ شدیم، شنیدیم بیسیم داد میزند: مرکز، مرکز نخستوزیر انفجار، انفجار در نخستوزیری. …من توفیق نداشتم که شهید بشوم. همان پنج دقیقه خواب بنده سبب شد که از این شهادت بینصیب شوم. آنها گفتند باهنر و رجایی را به بیمارستان بردند. آقای خسرو تهرانی هم در بیمارستان است آقای بهزاد نبوی هم در جلسه شرکت نکرده بود.»
روایت آیتالله مهدوی از استراتژی رهبری برای جامعه بعد از دوم خرداد
آیتالله مهدوی از بروز جریان خاص در انتخابات دوم خرداد ۷۶ بسیار نگران شدند و حتی از این اتفاقات تعبیر به تکرار مشروطه کردند. امام ایشان همیشه با تقدیم نظر رهبری بر نظر خود بر اطاعت از آیتالله خامنهای اصرار میکردند. آیتالله مهدوی درباره استراتژی رهبری برای جامعه روحانیت بعد از دوم خرداد چنین میگوید: «من و جمعی از دوستان جامعه روحانیت بعد از انتخابات ریاست جمهوری هفتم و انتخاب آقای خاتمی، خدمت آقا رفتیم و صحبت کردیم. من خدمت آقا عرض کردم ما بازهم بر همان عهدی- عهد ولایت- که بستهایم، هستیم و بر روی آن ایستادهایم ولی شما اگر بفرمایید که مخالفت کنید! میکنیم، بگویید نه مخالفت هم نکنید! نمیکنیم اگر بگویید حتی هیچ انتقادی نکنید! انتقاد هم نمیکنیم. اگر شما بفرمایید انتقاد کنید! انتقاد میکنیم. ایشان فرمودند اگر خلافی باشد، باید اظهار کنید، منتها کیفیت اظهار فرقی میکند؛ در هر موقعیتی باید سنجید که چگونه میتوان انتقاد کرد که به ضرر انقلاب و نظام تمام نشود و دشمنان سوءاستفاده نکنند.»
سید احمد خمینی: من شمارا واقعاً دوست دارم، مرا دعا کن
آیتالله مهدوی کنی در بیان خاطرهای از سید احمد خمینی درباره محبت فرزند امام نسبت به وی میگوید: «به یاد دارم، در حدود یک سال قبل، در مجلسی پس از اظهار محبت و لطف نسبت به حقیر این جمله را تکرار میکرد که من شمارا واقعاً دوست دارم و شوخی نمیکنم. به من گفت، «فلانی! هرچند عمر به دست خداست، لیکن با توجه به خصوصیات جسمانی و بیماریهایی که دارم، فکر نمیکنم عمر طولانی داشته باشم و میترسم خدا را در حالی ملاقات کنم که کاملاً خالص نشده باشم، لذا از تو میخواهم مرا دعا کنی که در این چندروزه که از عمرم باقیمانده، خالصانه زندگی کنم و در موضعگیریها واقعاً خدا را در نظر بگیرم و در رد و تأیید افراد و اشخاص، جز خدا چیز دیگری را منظور نکنم و تحت تأثیر هواهای نفسانی و شخصی قرار نگیرم.»